جدول جو
جدول جو

معنی بحث نهادن - جستجوی لغت در جدول جو

بحث نهادن
(مَ فِ رَ)
گفتگو پیش کشیدن. مجادله کردن. ایراد گرفتن: خوارزمشاه اندیشید که نباید امیرمحمود بیازارد و بحثی نهد و گوید چرا بی وساطت و شفاعت من اوخلعت ستاند از خلیفه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 682)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باز نهادن
تصویر باز نهادن
نهادن، گذاشتن، برجا گذاشتن، قرار دادن چیزی در جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنا نهادن
تصویر بنا نهادن
ساختمان کردن، بنیاد کردن، بنا کردن، قرارگذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ فُ تَ)
محل گذاشتن. اعتنا کردن. اهمیت دادن. و رجوع به ترکیب محل نهادن ذیل محل شود
لغت نامه دهخدا
(نَب ب)
بنیان گذاشتن. پی افکندن:
نور چشمم بنانهادۀ تست
دل و جان هر دو بازدادۀ تست.
نظامی.
ملک کیخسرو چون بکوه اندس و ماهین رسید، دیه قردین بنا نهاد. (تاریخ قم ص 81).
چنانکه صاحب فرخنده خوی مجدالدین
که بیخ اجر نشاند و بنای خیر نهاد.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به زمین نهادن بار. بار بنهادن. (ناظم الاطباء: بار).
لغت نامه دهخدا
(نُ)
نهادن بند بر گردن و دست و مانند آن. غل وزنجیر و قید نهادن بر... (فرهنگ فارسی معین). بزنجیر یا طناب و امثال آن بستن کسی را. اسیر کردن. در قید کردن. مقید کردن. در تنگنا قرار دادن:
زمانه بندهاداند نهادن
که نتواند خرد آنرا گشادن.
(ویس و رامین).
خداوند ار نیامد زو گناهی
در این زندانش بند از بهر چه نهاد.
ناصرخسرو.
این بند نبینی که خداوند نهاده ست
بر ما که نبیندش مگر خاطر بینا.
ناصرخسرو.
پند که دادت همان که بند نهادت
بندت که نهاد پند نیز همو داد.
ناصرخسرو.
این همی گویند و بندش می نهند
او همی گوید ز من کی آگهند.
مولوی.
دیوانه اگر پند دهی خود نپذیرد
ور بند نهی سلسله از هم گسلاند.
سعدی.
گر پند میخواهی بده ور بند میخواهی بنه
دیوانه سر خواهد نهاد آنگه نهد از سر هوس.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
باج بر گردن کسی گذاشتن. تحمیل باج کردن بر: چون کار قباد به آخر رسید انوشیروان بر تخت مملکت بنشست و عدل آغاز کرد و باژ و ساو بر خلق نهاد و بر دشمنان. (ترجمه طبری بلعمی) ، عذاب. سختی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، قوت. نیرو: و انزلنا الحدید فیه بأس شدید، یعنی نیروی شدید، خوف. ترس. لابأس علیک، ترسی بر تو نیست، صعوبت. دشواری. لابأس ان تعرفوا، ای لاصعوبه، مانع. محذور. لابأس به، ای لاشده و لامانع و لامحذور. (اقرب الموارد) ، حرج. (از اقرب الموارد). لابأس فیه، ای لاحرج فیه
لغت نامه دهخدا
ارج نهادن پاس داشتن اهمیت دادن اعتنا کردن محل گذاشتن: هر یکی را بر قدر او مرتبتی و محلی نهد
فرهنگ لغت هوشیار
آهنگ ساختن نوا نهادن لحن ساختن آهنگ ساختن: علم موسیقی و باز نمودن سبب ساز و ناساز آوازها و نهادن لحنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند نهادن
تصویر بند نهادن
نهادن بند بر گردن و دست و مانند آن غل و زنجیر و قید نهادن بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحه نهادن
تصویر صحه نهادن
صحه گذاشتن بنگرید به صح ذلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار نهادن
تصویر بار نهادن
فرو گرفتن بار از وسیله حمل و نهادن آن در جایی، زادن زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بها نهادن
تصویر بها نهادن
قیمت نهادن قیمت کردن تعیین بها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنا نهادن
تصویر بنا نهادن
بنیان گذاشتن، پی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محل نهادن
تصویر محل نهادن
((مَ حَ. نَ دَ))
اهمیت دادن، اعتنا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنا نهادن
تصویر بنا نهادن
بنیادنهادن، بنیان نهادن
فرهنگ واژه فارسی سره
ساختن، ساختمان کردن، عمارت کردن
متضاد: ویران کردن، خراب کردن، بنیاد گذاشتن، بنیان نهادن، تاسیس کردن، اساس قرار دادن، بنا قراردادن، قرار گذاشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد